؟
اگر این جان ِ من است
که مرا از تو جدا ساخته است
به کناریش نهم
به همان گوشه که خصم
در لباسی که ثواب از سر و رویش بارد
به تو در خانه ی خود تاخته است
اگر این عقل ِ من است
که مرا ساکت و خاموش کند
وگر این قلب بخواهد روزی
قصّه ی روشن ِ انکار تو را
پس از این عشق فراموش کند
آتشی گرم به جانش فکنم
تا که این خُرْد ِ خِرَد بَر شده را
مست و عاشق وش و مدهوش کند
وین دل فارغ و آرام ِ سکون
عشق را بار دگر نوش کند
تو که خود می دانی
مایه ی دلخوشی ام بودن توست
! مرد ره
! رو به همین راه بمان
راه ما روشن بود
نور حتی ز پی ظلمت آن می تابید
تو چنان پیش میندیش ز خویش
! پرشرر، صادق و روشنگر و آگاه بمان
[گل][قلب][گل]